دعای محبت

تعدادی از زندانیان فرانسوی در زندان دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسماپلتون، حدود پنج مایلی دورتر، محبوس شدند۲۷ بریستول این وظیفه برای ما ناخوشایند بود، زیرا مجبور بودیم در زمستان، با شلوارهای سفید کرزیمری، برای نصب گارد از جاده کثیف عبور کنیم. مرگبارترین دعوا در اینجا بین چهار زندانی فرانسوی اتفاق افتاد، به دلیل اختلافی که در نتیجه یک معامله بی‌اهمیت قمار به وجود آمد. دو رئیس ابتدا با هم درگیر شدند و یک قیچی را به دو قسمت تقسیم کردند و طلسم شدن نقاط را به انتهای عصا بستند و با آن درگیر شدند.

در واقع هر دو دوست از یک طرف افتادند. ما اغلب از روستای کلیفتون در یک مایلی بریستول بازدید می کردیم. این مکان به زیبایی مشرف به رودخانه آون دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم که به شکلی عاشقانه در پایه شیب‌های شیب‌دار می‌پیچد و با بوته‌های آویزان تزئین شده دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم. – تفرجگاه‌ها و توپ‌ها بسیار شیک دیده می‌شدند و مشاهده برتری رفتار، لباس و رقص در مقایسه با شرکت‌کنندگان در مجالس بریتول شگفت‌آور بود. در اوایل تابستان ۱۸۰۸، ما دوباره نقل مکان کردیم و از شهرستان‌های سامرست و دوون به پلیموث رفتیم تا در آنجا وظیفه زرادخانه‌ها و زندانیان فرانسوی بیشتری طلسم بخت را انجام دهیم. الان به هفده سالگی رسیده بودم.

یک روز غروب در حالی که در حال پرسه زدن بودم، به طور تصادفی با یک افسر آشنا شدم و با او وارد گفتگو شدم.۲۸ زمانی که از دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسمفاده او از نام برادر بزرگم، بدون تعارف، کمی تعجب نکردم، و چون می‌دانستم که چنین احساساتی نمی‌تواند ناخودعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسمه مورد دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسمفاده یک مرد دنیا قرار گیرد، تلافی مناسبی کردم و او را ترک کردم. با رسیدن به اتاق دعا پدر پادگان برادرم که در مجاورت اتاق من بود، او را دیدم که با لذت نمایشی معمولش ، در حال حوصله بر روی جلدی از شکسپیر بود، و از آنجا که نمی خودعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسمم مراقبه های حمل و نقل او را مختل کنم، به او شب بخیر گفتم و به رختخوابم بازنشسته شدم، و به خدمتکارم دستور دادم تا صبح روز بعد با من تماس بگیرد.

که قبلاً پیامی را به طور مقتضی به مأمور اعدام فرستاده بودم. او فوراً پذیرفت؛ اما از آنجایی که هنگ خیلی زودتر از حد معمول زیر اسلحه بود، برای شلیک فشنگ توپ به سمت هدف، قرار شد که بتوانیم با ثانیه های خود دعا بخت مرخصی بگیریم و یکی یکی از زمین بیفتیم تا هیچ شکی به قصدمان ایجاد نشود. یونیفورم‌هایمان را که کناری انداخته بودند، چهار نفر از ما قبل از اینکه بتوانیم جایی متناسب با هدفمان پیدا کنیم، کمی جلو رفتیم. فاصله معمولی که اندازه گیری می شد، به طرفین پرتاب کردیم. باختم، و با صورتم رو به خورشید ایستادم، چون هیچ نقطه همسطح دیگری در دست پیدا نمی‌شد. پس از گرفتن زمین خود، فاصله معمول (با کلام)، هر دو بدون شلیک شلیک کردیم۲۹ اثر: تپانچه‌ها دوباره پر می‌شدند، تخلیه دوم در شرف انجام بود.

زمانی که حریف من را با نام مسیحی‌ام خطاب کرد و گفت که آرزو می‌کند این ماجرا اصلاح شود، تا همه چیزهایی که بین ما گذشته بود فراموش شود، و شاید بتوانیم همان دوستان خوبی باشیم که قبلاً وجود داشت. طلسم گشایش یک دستور کلی در مورد این دوره ظاهر شد که در سراسر ارتش پودر مو و دم منفجر شد. اما، قبل از انتشار آن، مضحک ترین اتفاق رخ داد. افسری که هیکل بسیار خوبی داشت و موهای ظریفی داشت، نسبت به پوشیدن پودر مخالفت زیادی نشان داده بود، به طوری که فقط با تکرار دستورات می‌توانست او را وادار به دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسمفاده از پف کنند و حتی در آن زمان آنقدر کم روی تاج او گذاشته می‌شد که به ندرت دیده می‌شد. یک روز صبح طبق معمول در رژه ظاهر شد، سرش سفید نشده بود.

کاپیتان گروهش اندکی برانگیخته نشده بود، چون بارها به او بی توجهی به انجام وظیفه را یادآوری می کرد، دوباره خاطرنشان کرد که۳۰ او بدون پودر بود. هنگامی که او با بی دقتی پاسخ داد، فکر می کند که باد دعای محبت آن را وزیده دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم. که کاپیتان را چنان خشمگین کرد که او فوراً این وضعیت را گزارش کرد. تمام افسران در حال جمع شدن به جبهه، مجرم با صبر و حوصله اتهام علیه او را شنید، و با خونسردی توبیخ خفیف افسر فرمانده را دریافت کرد، که هنوز حرفش را تمام نکرده بود، افسر متهم چشمانش را پیوسته به کاپیتانش دوخته بود و بدون اینکه هجای به زبان بیاورد، سرش را به آرامی در حالی که کلاه برفی سرش را سفید می کرد، بلند کرد.

متهم متحجر و گیج ایستاده بود، برای سرگرمی حلقه متعجب که با خنده ای بی بند و بار ترکید و افسران ارشد نیز به آن ملحق شدند. و از میان افسران، تیپ سرگرد گاردنر کشته شد و ستوان براون مجروح شد مسیر ما از طریق چلمسفورد، گریوزند، میدستون، تا پادگان شورنکلیف (در کنت) قرار داشت که بر روی قله تپه‌ای قرار داشت که تا لبه صخره‌های سفید بر فراز دریا امتداد می‌یابد و منظره واضحی از تنگه‌های دوور و سواحل مقابل فرانسه دارد.

در ۱۶ ژوئیه، ما از طریق دوور به سمت دیل راهپیمایی کردیم، جایی که قایق‌های بی‌شماری در کنار ساحل قرار گرفتند تا نیروها را به کشتی‌های مختلف لنگر انداخته‌اند. پذیرایی آنها اجساد بزرگی از سربازان در کنار تمام جاده‌ها به داخل شهر می‌ریختند تا به تسلیحات عظیمی بپیوندند که قرار بود در این نقطه قرار ملاقات بگذارند. ملوانان سرسخت با عجله به داخل قایق ها رفتند: ساحل و خلیج پوشیده از هزاران سرباز بود که با دختران زیبای آلبیون که از دور آمده بودند تا شاهد این منظره درخشان باشند، در هم آمیخته بودند.

ارتش در وضعیت خوبی از نظم و انضباط قرار داشت و پر از شور و شوق بود، در حالی که علائم بسیاری از پیروزی های دریایی در نسیم از سر دکل آن مردان جنگی که سال ها اقیانوس را در نوردیده بودند، کل تجارت جهان را به روی این جزیره گشوده بودند، و خزانه های انگلیس را با منابع تقریباً تمام شده پر کردند.

دعا شدن

دشمن از آلمانی‌ها درخودعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم کرد که حمله نکنند. هوسرها در حالی که پیشروی می کردند، پاسخ دادند:۱۶۱ که اگر فرانسوی ها شلیک کنند، شلیک می کنند. سپس دشمن برای جلوگیری از پیشروی آنها، کارابین های خود را شلیک کرد. هوسارها حمله کردند و اکثر آنها را قطع کردند. صبح روز بعد ما پیشروی کردیم و بدنه ای از تفنگداران را هل دادیم تا راه خود را در روستایی در نزدیکی سالامانکا احساس کنند، جایی که آنها متوجه شدند که توسط دشمن اشغال نشده دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم. سپس لشکر شانه‌های چپ خود را بالا آورد و در ستون‌های باز از گروه‌ها در محدوده توپ‌های قلعه‌ها، واقع در ساحل ردعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم تورمز، و در فاصله کوتاهی از سمت شمالی شهر، عبور کرد. دشمن دعا شدن روی باروها ایستاد تا عبور ما را ببیند.

تمام دشت توسط سواره نظام و پیاده نظام ما پوشیده شده بود و به سمت فند سانتا مارتا ازدحام می‌کردیم، جایی که همه ما از رودخانه عبور کردیم و در فاصله کوتاهی از شهر حرکت کردیم. ارتش فرانسه بازنشسته شده بود و هشتصد نفر را برای پادگان سه قلعه سنت وینسنت، گایتانو و مرسد که با سنگ تراشی دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسمخراج شده از صومعه ها، صومعه ها و دانشکده های مختلف ساخته شده بود، باقی گذاشته بود که برای تبدیل شدن به سنگرها پایین کشیده شده بودند. دعای شنوی لشکر ششم سالامانکا را در اختیار گرفت و قلعه ها را سرمایه گذاری کرد. اندکی بعد از اینکه زمینمان را گرفتیم، بیشتر افسران با عجله وارد شهر شدند.

ساکنان از دیدن ما بسیار خوشحال به نظر می رسیدند و وقتی وارد شدم دو خانم به طرف دویدند.۱۶۲ من، هر کدام دستی را می گیرند. روزینانت من در جستجوی غذا سرش را پایین انداخت، چون فکر می‌کنم آن روز از غذا خوردن لذت نبرده بود، در حالی که من به ردعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم و چپ نگاه می‌کردم و چنین تبریک‌هایی را بسیار رمانتیک می‌دانستم. سنیوراها ، با لباس ابریشم سیاه، سؤالات متعددی را مطرح کردند که من تعداد کمی از آنها را می‌توانستم بفهمم، و همچنین مطمئن نیستم حرف که آنها غیرنظامی هستند یا نظامی، اگرچه از حالت چشمان آنها به این نتیجه رسیدم که آنها در مورد یک موضوع مدنی هستند . من دهقانان زن را بسیار تحسین می کردم.

آنها سالم، خوش‌ساخت، با چشم‌های سیاه، لب‌های قرمز، پاهای کوچک بودند و کت‌های قرمز، زرد و آبی می‌پوشیدند. به زودی پس از آن، به بالای کلیسای جامع صعود کردم تا قلعه ها را شناسایی کنم، زمانی که دید کاملی به داخل آنها داشتم و دیدم که ممکن دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم از این نقطه، تفنگ تفنگ به کار رفته باشد. سپس فرود آمدم و وارد جشن ها و خوشی های آن محل شدم. در غروب، شهر نورانی شد و با موسیقی طنین انداز شد، در حالی که موچاهای سرخوش اسپانیایی در طلسم فرزند حال رقصیدن بولرو و ضربه زدن به نوارهای خود در خیابان بودند. تابش خیره کننده نور از بازوهای درخشان انباشته شده در میدان بزرگ منعکس می شد.

که توسط سربازان لشکر ششم احاطه شده بود، که سرنوشت بسیاری از آنها به زودی در چند صد متری صحنه شگفت انگیز سقوط می کردند. ۱۶۳ لشگر ما روز بعد پیشرفت کرد و یک لیگ و نیم مقابل سالامانکا زمین خود را گرفت. خورشید با درخشندگی زیادی می درخشید و داغ می سوخت. یکی از سربازان یک پتو گذاشت تا پرتوهای خورشید را از ربوبیت خود دور نگه دارد. بیواک ما ظاهری درهم نشان داد، زیرا کل بخش به روشی مشابه پتوها را بالا کشیده بود. موشاچای اسپانیایی ، با موهای شنی، به نام آگوئدا، از پوئبلو فوئنته دو شنوی گوینالدو، که صدای بوق بوق را به او ترجیح می داد.۱۶۷ مشاغل خانگی، تنها زنی بود که در میان سربازان آفتاب سوخته دیده می شد.

و توده های درخشانی که اکنون تپه و دیل را پوشانده بودند و در لحظه آماده بودند تا در آرایه نبرد مستقر شوند. نقض در قلعه ها اکنون عملی تلقی می شد. در حدود ساعت نه شب حمله آغاز شد. اما پس از مدتی شلیک کند شد و دیدم که سه موشک از قلعه پرتاب شد. فوراً توسط چندین گلوله توپخانه ارتش فرانسه، در زمینی که دو لیگ به سمت ردعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم ما قرار داشت، پاسخ داده شد، که فوراً مرا راضی کرد که حمله موفقیت آمیز نبوده، و این به عنوان علامتی بود که آنها هنوز در دسترس هستند. در روشنایی روز، صدای تیراندازی در طرف دیگر تورمس در هنگام مه غلیظ شنیدیم که در ابتدا مانع از مشخص شدن نیروی دشمن شد.

ارل ولینگتون تکان نمی خورد. سربازها خندیدند و گفتند: “اوه، آنها فقط پتوهایشان را آن طرف آب تکان می دهند.” زیرا در آب و هوای سنگین، تفنگدار صداهایی را تولید می کند که من توضیح دادم. با از بین رفتن مه، چند گلوله توپ انجام شد. و ژنرال کل قوای کافی را با فورد در عقب سنت کریستووال برای دیدار با دشمن فرستاد. وقتی جو روشن شد، دیدیم که یک لشکر فرانسوی در حال حرکت دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم۱۶۸ به سمت سالامانکا سواره نظام سنگین ما که برای تامین امنیت جناح و عقب ارتش ما در آنجا مستقر شده بود با آنها مخالفت کردند.

در ساعت هفت آن شب، فرانسوی‌ها بدون مزاحمت دوباره از ساحل ردعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم تورمز عبور کردند، یک فورد در سمت ردعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم ما. من این حرکت را یک حرکت جدی نمی‌دانستم، بلکه صرفاً هدف آن تشویق سربازان در قلعه‌ها به مقاومت بود.
 

دعا بازگشت معشوق

از آنجا با جاده های شکسته، از کوه های ناهموار، که در بسیاری از نقاط به شکاف های وسیع شکاف خورده بودند، با درختان بلوط با عظمت عظیمی که شاخه های سنگین و گسترده آن ها سایه های تیره خود بازگشت معشوق را بر روی آب های خشک شده و غارهای طبیعی تشکیل شده بودند، فرود آمدیم، که در اثر ریزش و پیچ و خم های پیچیده در اطراف ماز ایجاد شده بود. سنگ هایی که در بسیاری از جاها با توت فرنگی وحشی تزئین شده بودند. روز سوم پس از ترک پامپلونا، از کوه‌ها به شهر کوچک سنت دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسموان فرود آمدیم، واقع در ساحل صخره‌ای و چوبی رودخانه شفاف بیداسوآ، که روی آن یک پل سنگی خوب با طرف مقابل رودخانه ارتباط برقرار می‌کند: در اینجا توقف کردیم.

با اوقات فراغت کامل، به گشت و گذار در این مناظر زیبا پرداختیم. دعای قوی کنجکاوی ما با روش عجیب و غریب شستشو در این بخش از کشور، چمباتمه زدن زنان، یا بهتر دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم بگوییم برهنه نشستن برانگیخته شد.۲۸۷ پاشنه‌ها، با لباس‌های پایین‌شان محکم به اطرافشان کشیده شده بودند، در حالی که دیگران در رودخانه ایستاده بودند و کتانی را آب می‌کشیدند، و تنها کتانی‌شان را با گره‌ای بسیار بالا در بین پاهایشان بسته بودند و کامل‌ترین تقارن را نشان می‌دادند. و از نظر اخلاقی غیرممکن بود که از تحسین اشکال طبیعی و برازنده این پوره ها خودداری کنیم. لباس دهقانان باسک کاملاً با لباس سایر دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسمان ها متفاوت دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم و بسیاری از زنان دارای چهره های بسیار روشن و بسیار زیبا هستند، زیرا ترکیبی شاد از هستند.

موهای آنها بدون هیچ فری به عقب شانه شده و به صورت دم بلندی بافته شده دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم که زیر باسن آویزان دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم. کاپشن‌های آن‌ها از پارچه‌های آبی یا قهوه‌ای دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم و به‌قدری محکم روی سینه‌ها چسبانده شده‌اند دعای برگرداندن که به ندرت سینه‌ها به هر اندازه‌ای متورم می‌شود. کت پشمی و تنها دمپایی که آنها می پوشند رنگ روشن یا مختلط دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم که تا وسط ساق پا می رسد. و به دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسمثنای این که سینه تا این حد فشرده شده دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم، آنها به صورت الهی شکل می گیرند.

آنها همچنین به طور قابل توجهی زیرک هستند و همیشه کالاهای کوچک خود را بالای سر حمل می کنند. آنها به ندرت کفش یا جوراب می پوشند، مگر در روزهای یکشنبه و روزهای مقدس. مردان گردن برهنه می‌روند و کلاه یا کلاهی آبی می‌پوشند (دقیقاً شبیه به آنهایی که در ارتفاعات اسکاتلند می‌پوشیدند) با موهای پرپشتی که به صورت حلقه‌هایی روی شانه‌هایشان آویزان دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم. در گرم۲۸۸ معمولاً ژاکت آبی یا قهوه‌ای کوتاه را روی شانه چپ آویزان می‌کنند و با گام‌های بلند و سریع یا گاهاً در مسیری کوتاه، با کفش‌ها و جوراب‌هایی که اغلب روی یک میله بلند آویزان می‌شوند، مسیرهای شیب‌دار را طی می‌کنند، که یا به صورت بازگشت شیب‌دار از روی شانه حمل می‌کنند، یا برای کمک به وسط آن را می‌گیرند. بالا رفتن یا پایین آمدن از صخره ها یا پرتگاه های ترسناک. جلیقه های آنها دو سینه و بدون یقه دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم. شلوارها از پارچه قهوه‌ای یا مخملی آبی هستند.

که روی باسن محکم می‌شوند (بدون بریس) و تا بالای زانو می‌رسند، جایی که معمولاً دکمه‌هایشان باز می‌شود تا اندام را کاملاً بازی کند. یک ارسی قرمز دور کمر پیچ خورده دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم. آنها نژادی لاغر، گیج کننده، و به طور قابل توجهی فعال از مردان، با چهره های ضعیف هستند. اندام‌های آن‌ها تناسب تحسین‌برانگیزی دارند، و برگشت مانند یک دارت ردعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم هستند. پس از دو روز دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسمراحت، از طریق جاده‌ای باریک، به موازات ساحل ردعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم رودخانه بیداسوآ، به سمت برا حرکت کردیم، قسمت اعظم راه با سنگ‌های بزرگ، یا تکه‌های سنگی که از صخره‌های برآمده فرو ریخته بودند، مسدود شده بود.

که در بسیاری از نقاط به شکاف‌های بزرگ درختان تبدیل شده بود، که تا حدی از ریشه‌های سر به فلک کشیده بود. سیلاب‌ها از کوه‌ها در جریان شدید فوران می‌کردند۲۸۹ باران می بارد و آب مرواریدهای وسیعی را تشکیل می دهد که اغلب رودخانه را به شکل سیلابی کف آلود و خشمگین متورم می کند. بستر سنگی آن در این زمان از سال قابل تردد دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم و وسعت آن از سی تا بیش از صد یارد متغیر دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم. به دلیل بد بودن جاده، تعدادی از سربازان پیاده نظام برای از بین بردن موانع، یا بلند کردن چرخ های توپ، با میخ های دستی، بر روی قطعات شل یا تخته های سنگی به کار گرفته شدند.

که در هر چند قدم به مدت سه لیگ مانع از پیشرفت آنها می شد. در طول راهپیمایی از نزدیک پل‌های سانبیلا، یانسی و لازاکا گذشتیم، که به سمت ساحل چپ رودخانه می‌رود، جایی که چند نگهبان اسپانیایی روی صخره‌ها نصب شده بودند و ما را صدا می‌زدند و وقتی چشمانمان را به سمت بالا انداختیم، سه نفر از ابرها را دیدیم که اگر از ابرها به سمت پایین به ما نگاه می‌کردند.

دعا راه دور

او گفت: “من فکر می کنم این همه دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم، قربان.” “دیگه چی میخوای؟” سرهنگ ایستاده بود و با نگاهی آشفته به فضا خیره می شد. نمی دانست چه بگوید؛ نمی دانست چه فکری کند. او نمی توانست این سه مرد را توطئه گر خطاب کند. و با این حال آن پسر خوش تیپ و محکمی که برای جلب رضایت او تلاش زیادی کرده بود، مطمئناً شبیه دزد نبود! او در نهایت پرسید: “آقای مالوری.” “چه چیزی برای گفتن به این؟” مارک پاسخ داد: “هیچی.” «هیچ چیز، جز اینکه از ابتدا تا انتها آن را به عنوان یک دروغ مطلق و بی تقلیل محکوم کنیم». [صفحه ۱۵۹]”اما چه مدرکی می توانید بیاورید؟” “هیچ چیزی جز حرف من.” بعد از دعا فرزند آن چند دقیقه دیگر چیزی گفته نشد.

سکوت با برخدعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسمن سرپرست شکسته شد. او گفت: “آقای مالوری، شما ممکن دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم اکنون بروید. من باید در مورد این موضوع فکر کنم.” و مارک از در بیرون رفت، مغزش نسبتاً در حال چرخش بود. او گم شده بود! گمشده! وست پوینت، هدف او در زندگی، تنها امید او، رفتن بود! قرار بود او را با رسوایی از کار برکنار کنند، او را به عنوان یک جنایتکار به خانه بفرستند! و همه برای یک دروغ! یک دروغ ننگین! چند دقیقه بعد، بنی و شیطان چاپگر، همدستش، از همان در بیرون آمدند. اما با ظاهری بسیار متفاوت بود. بنی با پیروزی می خندید. “کار کرد!” او گریه کرد. “به بهشت، آن دعای راه دور را به کمال کار می کرد!

دیگری خندید: «اسکوایر بارتلت مثل مالوری کور دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم. و مالوری یک هفته دیگر بیرون می‌آید. یادت باشد، امروز آن صد را به من مدیونی. [صفحه ۱۶۰] فصل نوزدهم. بزرگراه تگزاس شش گردهمایی وحشت زده در کمپ مک فرسون برگزار شد، زمانی که مارک، رنگ پریده و بی نفس به داخل هجوم آورد تا دلیل احضارش به مقر را به آنها بگوید. گروه از زمانی که برای مقاومت در برابر بچه های یک ساله سازماندهی شده بودند، چنین شوکی را تجربه نکرده بودند. “بنی بارتلت!” تگزاس گریه کرد و از خشم سر بر آورد. “منظورت آن ابله کوچولویی دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم که روزی که او در طول امتحانات بداخلاق شد، لیس زدم؟” مارک گفت: “او دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم و او برای گرفتن انتقام بازگشته دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم.” آن شش نفر تقریباً در یک نفس فریاد زدند: «و منظورت این نیست که سرهنگ هاروی باور دعا معشوق می‌کند؟» “چرا او نباید؟” مارک با ناامیدی پاسخ داد. “من نمی توانم راهی برای خروج از آن ببینم. همه چیز از ابتدا تا انتها یک دروغ کثیف دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم، اما وقتی گفته می شود ددعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسمانی مستقیم می سازد و من نمی توانم آن را رد کنم.” تگزاس فریاد زد: “اما من فکر کردم گفتی که خود بنی را دیدی که در حال تقلب یا تلاش برای انجام این کار دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم.” دیگری گفت: «پس کردم. “اما من نمی توانم این را ثابت کنم. چیزهای زیادی در مورد او می دانم، اما نمی توانم یکی را ثابت کنم[صفحه ۱۶۱]از آنها آنها به سادگی من را گرفته اند و این تمام چیزی دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم که وجود دارد. سه نفر از آنها هستند.

و تقریبا غیرممکن دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم که سرپرست را وادار کنیم که آنها دروغ می‌گویند. فکر کن پیرمرد ثروتمندی مثل این حیله‌بازی دارد چنین حقه‌ای انجام می‌دهد!» تگزاس زیرکانه پیشنهاد کرد: «شاید اینطور نباشد. مارک اعتراف کرد: “شاید نه.” “بنی از دروغ گفتن به پدرش دریغ نمی کند. اما با این وجود من هیچ مدرکی ندارم. و به نام دعای شدن بهشت ​​باید چه کار کنم؟” مارک روی کمد چادرش نشست و صورتش را در دستانش فرو برد. بدبختی او به خیال سپرده شده دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم. همه چیز خیلی ناگهانی، خیلی غیرمنتظره، درست در میانه پیروزی او اتفاق افتاده بود! و خیلی وحشتناک بود! آن شش نفر نمی توانستند به هیچ کلمه ای از آرامش فکر کنند.

زیرا آنها نیز مانند او سرگردان و رعد و برق بودند. توجه آنها به مارک عمیق و واقعی بود و ویرانی او که احساس می کردند متعلق به آنهدعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم. آنها با نگرش های مشخص دعا جهت در اطراف چادر می نشستند یا می ایستادند، و با ناراحتی روی هر خطی از چهره هایشان نوشته می شد. اولین حرکت تگزاس وحشی بود که همیشه تکانشی و هیجان‌انگیز بود. و تگزاس با صدای زمزمه بلند شد! “می‌خواهم ثابت کنم که هواداران دروغ می‌گویند، با رعد و برق، اگر برای انجام آن باید دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسمعفا بدهم!” [صفحه ۱۶۲]زمانی که آن قطعنامه کوتاه به پایان رسید، تگزاس از چادر خارج شده بود و رفته بود.