و در این میان، آقای رابرت ون رنسلیر همچنان در اتاق قدم میزد، دستانش را پشت کمرش گذاشته بود و نگاهی بسیار خوشایند بر چهره مهربانش نقش بسته بود. در آن لحظه، بدون شک، شادترین و راضیترین مرد آرایشگاه شهرک نیویورک بود: که ناگهان در زدند و خدمتکاری وارد شد. «یادداشتی برای شما، آقا. روی آن «فوری» نوشته شده سالن زیبایی , بهترین رنگ مو و انواع سامبره مو , سالن آرایش مو کراتینه مو , انواع مدل لایت مو و مدل هایلایت مو , آرایشگاه زنانه مو , بهترین سالن زیبایی در تهران , آمبره مو , مدل جدید عروس و بالیاژ مو , سالن زیبایی در سعادت آباد.» و دوست ما آن را گرفت؛ منتظر ماند تا آن مرد رفت، و سپس آن را باز کرد.
این را خواند: « آقای رابرت ون رنسلیر : «جناب آقای محترم، آیا ممکن سالن زیبایی , بهترین رنگ مو و انواع سامبره مو , سالن آرایش مو کراتینه مو , انواع مدل لایت مو و مدل هایلایت مو , آرایشگاه زنانه مو , بهترین سالن زیبایی در تهران , آمبره مو , مدل جدید عروس و بالیاژ مو , سالن زیبایی در سعادت آباد از دوستمان آقای گرین درخوسالن زیبایی , بهترین رنگ مو و انواع سامبره مو , سالن آرایش مو کراتینه مو , انواع مدل لایت مو و مدل هایلایت مو , آرایشگاه زنانه مو , بهترین سالن زیبایی در تهران , آمبره مو , مدل جدید عروس و بالیاژ مو , سالن زیبایی در سعادت آباد کنید که امشب برای یک موضوع بسیار فوری به منزل دوست قدیمیشان خانم لینچ تشریف بیاورند؟» [۹۸] بیست و هفتم ذکر اظهارات رابرت ون رنسلیر پس از خواندن یادداشت فایدهای ندارد.
آنها همیشه حاضر به فراموش کردن ما نیستند. اینکه چه کسی نامه را نوشته و هدف از آن چه بوده، مسئلهای بود که قهرمان ما ساعتها به آن اندیشید – ساعتهایی که یا در اتاق قدم میزد، یا بیحرکت آرایشگاه سهروردی روی صندلی مینشست، با دستان گره کرده و چشمان خیره به جای خالی. وقتی بالاخره به تصمیمی رسید، آشکارا تصمیمی ناامیدانه بود، زیرا پیشانیاش سیاه و چشمانش میدرخشید. با گامهای بلند به راه افتاد.[۹۹]از اتاق بیرون رفت و لحظهای بعد سوار تاکسی شد و به سمت بالای شهر میرفت.
طولی نکشید که پیاده شد و راه افتاد و وقتی تاکسی ناپدید شد، تاکسی دیگری گرفت و وارد آن شد و به سمت خانه مری هریسون رفت. او لباس ابریشمی صورتی رنگی پوشیده بود و گونههایش از شادی میدرخشید؛ او در مجموع چنان شگفتانگیز بود که اخم رابرت ون رنسلیر، برخلاف میلش، وقتی وارد اتاق شد، تا حدودی آب شد. با این حال، اخم آنقدر سریع نبود که او متوجه آن نشود. «چی شده؟» با گریه گفت. و دوباره اخمهایش در هم رفت. ناگهان گفت: «مری، باید از هم جدا شویم.» دختر از جا پرید. «منظورت چیست؟» فریاد آرایشگاه ونک زد. «دقیقاً همین را میگویم. باید از هم جدا شویم.» و سپس با دیدن رنگپریدگی وحشتناکی که بر او سایه افکنده بود، او را به سمت خود کشید و رفت و روی مبل نشست.
با ملایمت بیشتری گفت: «به حرف من گوش کن، مری؛ تو دختر خوبی هستی و من هیچ ترسی ندارم که تمام حقیقت را به تو بگویم.[۱۰۰]میدانم که تو هیچ ربطی به این موضوع نداری؛ اما من به دردسر بزرگی افتادهام و فقط یک راه برای نجات خودم در دنیا وجود دارد. او نفس نفس زنان گفت: «منظورت چیست، جیم؟» (جیم اسمی بود که به او یاد داده بودند او را صدا بزند.) او گفت: «مریم، تو میدانی که من یک مرد متأهل هستم، مگر نه؟» «بله،» او گفت، «اما چه…» «و اینکه من مرد خیلی ثروتمندی هستم؟ خب، خانم لینچ دست به کار شده تا از من اخاذی کند.» دختر خودش را عقب کشید. نفس زنان گفت: «تو… چی!» «درسته،» گفت. «من قبلاً مجبور شدهام چند هزار دلار به او بپردازم.» دختر فریاد زد: «خدای من! این امکان نداره!» «بله،» پاسخ داد. «و این فقط یک معنی دارد – اینکه ما باید برای همیشه از هم جدا شویم.» [۱۰۱] بیست و هشتم آرایشگاه شریعتی مری هریسون مثل آدمهای مست تلوتلو میخورد.
به صندلی چسبیده بود. نفس نفس زنان گفت: «جیم، قراره چه بلایی سرم بیاد؟» او شروع کرد: «میدانی که من همیشه مراقب تو خواهم بود.» «نمیخواهم… منظورم این نیست.» او گریه کرد. «اما، اوه… من دوستت دارم… بدون تو نمیتوانم! به نام خدا کجا بروم؟» و با فریادی پرشور خودش را روی او انداخت. «چه کار کنم؟» بارها و بارها فریاد زد. «چطور میتوانم تحملش کنم؟» او تلاش کرد تا او را آرام کند. زمزمه کرد: «گوش کن، اینقدر سخت نگیر. شاید بتوانی مرا فراموش کنی – لطفا اینطور رفتار نکن.» او به شدت میلرزید. فریاد زد: «نه، نه! من را میکشد – میکشد!» و ناگهان با چشمانی درخشان از جا پرید. «من آن را میکشم.»[۱۰۲]زن! نفس زنان گفت: «همین کار را میکنم!» مرد آرایشگاه جردن دوباره او را به سمت خود کشید و سعی کرد او را آرام کند. گفت: «نه، نه، مری. این فقط اوضاع را برای من بدتر میکند. اگر مرا دوست داری، باید از من دست بکشی.
این تنها راه سالن زیبایی , بهترین رنگ مو و انواع سامبره مو , سالن آرایش مو کراتینه مو , انواع مدل لایت مو و مدل هایلایت مو , آرایشگاه زنانه مو , بهترین سالن زیبایی در تهران , آمبره مو , مدل جدید عروس و بالیاژ مو , سالن زیبایی در سعادت آباد.» او آنجا نشسته بود، رنگ پریده و لرزان، و با خودش ناله میکرد. موهای زیبایش را از روی پیشانیاش کنار زد و با نگاهی گیج به روبرویش خیره شد. با صدای گرفتهای زمزمه کرد: «تسلیم شو!» «تسلیم شو!» همراهش احساس ناراحتی شدیدی میکرد؛ طبیعتاً یک مرد خوشقلب دوست ندارد زنی را رنج دهد، بهخصوص زنی که هنوز دوستش دارد.
با این حال، او تصمیمش را گرفته بود و میخوسالن زیبایی , بهترین رنگ مو و انواع سامبره مو , سالن آرایش مو کراتینه مو , انواع مدل لایت مو و مدل هایلایت مو , آرایشگاه زنانه مو , بهترین سالن زیبایی در تهران , آمبره مو , مدل جدید عروس و بالیاژ مو , سالن زیبایی در سعادت آباد آن را عملی کند. گذاشت زن به آغوشش تکیه دهد و هقهق کند و غم و اندوهش را از خود دور کند.
این را خواند: « آقای رابرت ون رنسلیر : «جناب آقای محترم، آیا ممکن سالن زیبایی , بهترین رنگ مو و انواع سامبره مو , سالن آرایش مو کراتینه مو , انواع مدل لایت مو و مدل هایلایت مو , آرایشگاه زنانه مو , بهترین سالن زیبایی در تهران , آمبره مو , مدل جدید عروس و بالیاژ مو , سالن زیبایی در سعادت آباد از دوستمان آقای گرین درخوسالن زیبایی , بهترین رنگ مو و انواع سامبره مو , سالن آرایش مو کراتینه مو , انواع مدل لایت مو و مدل هایلایت مو , آرایشگاه زنانه مو , بهترین سالن زیبایی در تهران , آمبره مو , مدل جدید عروس و بالیاژ مو , سالن زیبایی در سعادت آباد کنید که امشب برای یک موضوع بسیار فوری به منزل دوست قدیمیشان خانم لینچ تشریف بیاورند؟» [۹۸] بیست و هفتم ذکر اظهارات رابرت ون رنسلیر پس از خواندن یادداشت فایدهای ندارد.
آنها همیشه حاضر به فراموش کردن ما نیستند. اینکه چه کسی نامه را نوشته و هدف از آن چه بوده، مسئلهای بود که قهرمان ما ساعتها به آن اندیشید – ساعتهایی که یا در اتاق قدم میزد، یا بیحرکت آرایشگاه سهروردی روی صندلی مینشست، با دستان گره کرده و چشمان خیره به جای خالی. وقتی بالاخره به تصمیمی رسید، آشکارا تصمیمی ناامیدانه بود، زیرا پیشانیاش سیاه و چشمانش میدرخشید. با گامهای بلند به راه افتاد.[۹۹]از اتاق بیرون رفت و لحظهای بعد سوار تاکسی شد و به سمت بالای شهر میرفت.
طولی نکشید که پیاده شد و راه افتاد و وقتی تاکسی ناپدید شد، تاکسی دیگری گرفت و وارد آن شد و به سمت خانه مری هریسون رفت. او لباس ابریشمی صورتی رنگی پوشیده بود و گونههایش از شادی میدرخشید؛ او در مجموع چنان شگفتانگیز بود که اخم رابرت ون رنسلیر، برخلاف میلش، وقتی وارد اتاق شد، تا حدودی آب شد. با این حال، اخم آنقدر سریع نبود که او متوجه آن نشود. «چی شده؟» با گریه گفت. و دوباره اخمهایش در هم رفت. ناگهان گفت: «مری، باید از هم جدا شویم.» دختر از جا پرید. «منظورت چیست؟» فریاد آرایشگاه ونک زد. «دقیقاً همین را میگویم. باید از هم جدا شویم.» و سپس با دیدن رنگپریدگی وحشتناکی که بر او سایه افکنده بود، او را به سمت خود کشید و رفت و روی مبل نشست.
با ملایمت بیشتری گفت: «به حرف من گوش کن، مری؛ تو دختر خوبی هستی و من هیچ ترسی ندارم که تمام حقیقت را به تو بگویم.[۱۰۰]میدانم که تو هیچ ربطی به این موضوع نداری؛ اما من به دردسر بزرگی افتادهام و فقط یک راه برای نجات خودم در دنیا وجود دارد. او نفس نفس زنان گفت: «منظورت چیست، جیم؟» (جیم اسمی بود که به او یاد داده بودند او را صدا بزند.) او گفت: «مریم، تو میدانی که من یک مرد متأهل هستم، مگر نه؟» «بله،» او گفت، «اما چه…» «و اینکه من مرد خیلی ثروتمندی هستم؟ خب، خانم لینچ دست به کار شده تا از من اخاذی کند.» دختر خودش را عقب کشید. نفس زنان گفت: «تو… چی!» «درسته،» گفت. «من قبلاً مجبور شدهام چند هزار دلار به او بپردازم.» دختر فریاد زد: «خدای من! این امکان نداره!» «بله،» پاسخ داد. «و این فقط یک معنی دارد – اینکه ما باید برای همیشه از هم جدا شویم.» [۱۰۱] بیست و هشتم آرایشگاه شریعتی مری هریسون مثل آدمهای مست تلوتلو میخورد.
به صندلی چسبیده بود. نفس نفس زنان گفت: «جیم، قراره چه بلایی سرم بیاد؟» او شروع کرد: «میدانی که من همیشه مراقب تو خواهم بود.» «نمیخواهم… منظورم این نیست.» او گریه کرد. «اما، اوه… من دوستت دارم… بدون تو نمیتوانم! به نام خدا کجا بروم؟» و با فریادی پرشور خودش را روی او انداخت. «چه کار کنم؟» بارها و بارها فریاد زد. «چطور میتوانم تحملش کنم؟» او تلاش کرد تا او را آرام کند. زمزمه کرد: «گوش کن، اینقدر سخت نگیر. شاید بتوانی مرا فراموش کنی – لطفا اینطور رفتار نکن.» او به شدت میلرزید. فریاد زد: «نه، نه! من را میکشد – میکشد!» و ناگهان با چشمانی درخشان از جا پرید. «من آن را میکشم.»[۱۰۲]زن! نفس زنان گفت: «همین کار را میکنم!» مرد آرایشگاه جردن دوباره او را به سمت خود کشید و سعی کرد او را آرام کند. گفت: «نه، نه، مری. این فقط اوضاع را برای من بدتر میکند. اگر مرا دوست داری، باید از من دست بکشی.
این تنها راه سالن زیبایی , بهترین رنگ مو و انواع سامبره مو , سالن آرایش مو کراتینه مو , انواع مدل لایت مو و مدل هایلایت مو , آرایشگاه زنانه مو , بهترین سالن زیبایی در تهران , آمبره مو , مدل جدید عروس و بالیاژ مو , سالن زیبایی در سعادت آباد.» او آنجا نشسته بود، رنگ پریده و لرزان، و با خودش ناله میکرد. موهای زیبایش را از روی پیشانیاش کنار زد و با نگاهی گیج به روبرویش خیره شد. با صدای گرفتهای زمزمه کرد: «تسلیم شو!» «تسلیم شو!» همراهش احساس ناراحتی شدیدی میکرد؛ طبیعتاً یک مرد خوشقلب دوست ندارد زنی را رنج دهد، بهخصوص زنی که هنوز دوستش دارد.
با این حال، او تصمیمش را گرفته بود و میخوسالن زیبایی , بهترین رنگ مو و انواع سامبره مو , سالن آرایش مو کراتینه مو , انواع مدل لایت مو و مدل هایلایت مو , آرایشگاه زنانه مو , بهترین سالن زیبایی در تهران , آمبره مو , مدل جدید عروس و بالیاژ مو , سالن زیبایی در سعادت آباد آن را عملی کند. گذاشت زن به آغوشش تکیه دهد و هقهق کند و غم و اندوهش را از خود دور کند.
جمعه ۱۹ اردیبهشت ۰۴ ۱۲:۵۶
- ۳ بازديد
- ۰ ۰
- ۰ نظر